نقدی بر اظهارات اخير در مورد راجع به علوم انسانی
اين روزها صحبتهايي از سوي برخي از مسئولين و نيز برخي روحانيون راجع به علوم انساني ميشود كه صحيح نميباشند . بنده در اين مقاله بر اساس اصل حمل به احسن كه از اصول مهم تفكر انتقادي است ، سعي در رد اين سخنان نموده ام يعني به جاي آنكه به اين موضوع سياسي و بدبينانه نگاه كنم و بعد آن را نقد كنم ، خوشبينانه به اين موضوع مينگرم و به جاي سياسي دانستن موضوع ، آن را ناشي از دلسوزي و فهم اشتباه ميدانم چرا كه معتقدم اگر بخواهيم موضوعي را كه از منظري بدبينانه نگرسته ايم ، به نقد آن بپردازيم ، اين نقد موفق نخواهد بود زيرا طرف مورد نقد ميتواند در پاسخ بگويد كه اصلا من چنين منظوري را نداشته ام .
قصه علوم انساني در ايران قصه اي قديمي اما جنجالي است كه هنوز هم اين داستان ادامه دارد و از زمان انقلاب فرهنگي تا اکنون اين داستان در مقاطعي اوج ميگيرد و امروز نيز شاهد دوره اوج اين داستان تكراري ميباشيم و اصحاب علوم انساني شاهد اظهار نظرهايي اشتباه از جانب اصحاب شريعت و قدرت هستند و اينجانب در اين مقاله سعي خويش را در رد اين صحبتها و افكار معطوف خواهم نمود .
به نظرم در اين اشتباه پر خسارت و پر تاوان ، انديشمندان و فلاسفه غربي شديدا مقصرند و اكنون تن امثال ارسطو در حال لرزشي سخت در گور است . اينها در تعريف علم اشتباهي را مرتكب شدند كه تاوان آن را بشريت جهان سومي اكنون بايد بپردازد !
به ياد دارم كه دبير منطق و فلسفه مان در اوايل سال مرتبا ميگفت اين تعريف و تقسيم بندي علم توسط ارسطو ، فارابي و فلاسفه كنوني غربي داراي اشكال است و هركس بتواند آن را بيابد ، به او جايزه ميدهم . دانش آموزان مرتبا بر سر آن شرط بندي ميكردند به طوريكه براي شركت در آن بايستي مبلغي را پرداخت ميكردند و در صورت برنده شدن بايستي ۱۰۰ برابر آنچه را كه داده بودند ، توسط آموزگار دريافت ميكردند طوريكه حتي يكي از دانش آموزان به طمع يك ميليون تومان ۱۰ هزار تومان باخت . بلافاصله بعد از باختن وي ، من بدون پرداخت پولي اشكالي را در مورد تعريف علم بيان نمودم كه بعد از آن ، دبير مبلغ ۵۰۰۰ تومان به من داد و گفت كه اگر بتواني در تقسيم بندي آن نيز اشكالي را بگويي ، آنگاه ۵۰ هزار تومان به تو خواهم داد .
اما اين تعريف و تقسيم بندي چه بوده ؟ از زمان ارسطو به بعد ، در منطق علم به دو دسته تصور و تصديق قسم بندي شده و راه رسيدن به تصور ، تعريف است كه با آن درصدد درك چيستي معنا و مفهوم چيزها هستيم بدون اينكه به واقعيت داشتن آن اعتنايي كنيم مثل آنكه چيستي مربع را به شكل چهار ضلعي متساوي الاضلاع تعريف مینماييم و تصديقات ، قضايايي هستند كه در آن به چيزي حكم ميكنيم و با استدلال به آن ميرسيم كه تصديقات صدق و كذب دارند مانند حكم تصديق قضيه ي خورشيد در منظومه شمسي قرار دارد كه قصيه اي صادق ميباشد . در آن هنگام فكرم به آيه اي از قرآن معطوف شد : العلم نور ... و ناگهان ماشين فكرم استارت زد و به دبير فلسفه عرض كردم كه معلومات بر دو دسته تصور و تصديق ميباشند نه علوم و علم وسيله رسيدن به معلوم است و با معلوم تفاوت دارد . همانگونه كه در قرآن آمده كه العلم نور ... ميتوان گفت كه به عنوان مثال تصور اين جامدادي جلوي من در تاريكي مقدور نيست اما توسط نور ممكن است و اينگونه اين جامدادي برايم معلوم ميشود و در اين حال ميتوان وسيله اي را كه موجب معلوم شدن اين شئ گشته ، علم ناميد و به همين سبب ميتوان آن را به نور تشبيه نمود .
مشاهده بفرماييد كه مطابق تعريف پيشين علم ، هر نظريه اي به سبب دادن حكم ، علم تلقي ميشود طوريكه نظريات اشتباه نيز در همين تعريف و تقسيم بندي ميگنجد ، همانگونه كه تصديقات داراي صدق و كذب هستند و بر اساس علم به حساب آوردن تصديقات ، تصديقات كاذب نيز علم به حساب مي آيند !
امروزه كه عده اي از علوم انساني اسلامي و ضرورت بومي سازي علوم انساني سخن ميرانند و علوم انساني را به غربي و اسلامي تقسيم مينمايند ، مطابق تعريف ارسطو از علم ، انديشه هاي ايشان كاملا موجه و صحيح ميباشند چرا كه بر طبق آن تعريف تمام تئوريها علم محسوب ميشوند و در اين حال ميتوان فرضيات را بر اساس جغرافيا ، مليت و يا مذهب نظريه پردازان شان به ايراني و غربي ، اسلامي و الحادي و ... تقسيم بندي نمود . اما طبق تعريفي كه خودم طرح كردم علوم انساني ابزاري خواهد بود كه بدون تعلق وطني و ديني به بررسي بدون پيشداوري و جانبداري نظريات مختلف علوم انساني به عنوان معلومات كه شايد اين معلومات دسته بندي مذهبي و جغرافيايي داشته باشند پرداخته و اين وسيله درصدد شناخت و كشف معلومات و فرضيات صحيح دانش انساني و نقد آنها ميباشد و اين وسيله ، ابزاري واحد بدون هيچگونه تقسيم بندي خواهد بود و در اين صورت علوم انساني به عنوان علم يك چيز بيشتر نخواهد بود و غربي و شرقي نخواهد داشت . درواقع اگر قرار است كه علوم انساني بر اساس پيش فرض هايي حركت كند ، بايستي اين پيش فرضها نيز در مقام تحقيق واقع گردند يعني آنكه اگر علوم انساني در يك جامعه ليبرالي بر اساس فلسفه ليبراليسم است و دانش انساني در جامعه ديني بر اساس پيش فرضهاي اعتقادي ديني است ، خود اين پيش فرضها بايستي با نگاهي واحد نقد گردند كه البته مطابق تعريفي كه من از دانش انساني ارائه دادم ، بر چنين امري تاكيدي مضاعف ميگردد . يعني بايد پرسيده شود از كجا معلوم است كه اسلام راست ميگويد ؟ از كجا معلوم است مسيحيت راست ميگويد ؟ از كجا معلوم است ماركسيسم راست ميگويد ؟ از كجا معلوم است ليبرالسيم و غرب راست ميگويند ؟ و ... كه در چنين وضعيتي كه خود اين پيش فرضها زير سؤال قرار ميگيرند و به چالش كشيده ميشوند ، ديگر سخن راندن از علوم انساني مبتني بر پيش فرضهاي خاص بي معناست .
و اما ديگر اشكالات وارد بر اين آقايان ... .
اگر اين آقايان بخواهند از تفكرات خود در مورد علوم انساني بومي و اسلامي و غربي و غير غربي بودن اين دانش دفاع كنند ، مجبورند از پايگاه علوم انساني اي به دفاع از تفكر بومي سازي و اسلامي سازي علوم انساني و اثبات آن بپردازند كه نگاهي يكسان به انواع مختلف علوم انساني دارد . يعني آنكه نميتوانند با علوم انساني بومي ، علوم انساني بومي را اثبات كنند چرا كه چنين چيز ناممكني دور و مصادره به مطلوب است و اساسا غير منطقي است و نيز در چنين صورتي طرفداران علوم انساني غربي نيز توسط علوم انساني غربي به اثبات و دفاع از دانش انساني غربي ميپردازند و هركسي حرف خودش را ميتواند بزند اما بايد ابتدا به اين پرداخته شود كه آيا اصلا علوم انساني قابل تقسيم بندي به بومي و غير بومي است يا خير و اگر پاسخ آري است كداميك صحيح است كه جواب به اين سؤالات از دريچه علوم انساني بومي ناممكن است و مدافعان چنين عقايدي ناچارند كه براي دفاع از علوم انساني بومي ، خود دست به دامان علوم انساني غير بومي ، فرا بومي و فرا جغرافيايي- عقيدتي گردند . با اين حال ، امثال شريعتي براي اثبات ادعاهايشان كه در علوم انساني بايد بيشتر به پايگاه و طبقه انديشه گران توجه نمود ، بايد توسل به نوعي از علوم انساني گردند كه خود متعلق به طبقه و پايگاه و كشور خاصي نيست . در چنين حالتي كه علم ، همانطور دانش انساني درصدد شناخت واقعيتها و انواع فرضيات است ، ديگر سخنان سابق برخي روشنفكران چون شايگان و حميد عنايت و روشنفكران سنت گرايي مانند سيد حسين نصر كاملا خطاست ، چرا كه هدف علم حفظ ميراث و هويت نيست بلكه علم درصدد شناخت چيزها من جمله هويت و فرهنگ و تاريخ و ... و تشخيص صحت و سقم آنهاست و در چنين حالتي نميتوان به بهانه حفظ فرهنگ و ... عقايد متناقض انديشمندان مختلف سابق كشورمان را كه مجموعه معلوماتي ميباشند به خورد دانش پژوهان مان بدهيم و به جاي آنكه محيط علم را فضاي نقادي و حقيقت طلبي گردانيم ، تبديل به مكان تعصب ورزي اي در آوريم كه ميخواهد متعصبانه هر آنچه را كه خودمان داريم ، فارغ از تضادهاي آنها و تشخيص صحت و سقم شان با هدف ملي گرايي و بازگشت به خويشتن و ... عرضه كند و كمتر به انديشه هاي انديشمندان ديگر نقاط بپردازد . اما علوم انساني بايد به اين پرسشها پاسخ دهد : از كجا معلوم است حافظ و مولانا و ابن سينا و خواجه نصير درست ميگويند ؟ كدامشان راست ميگويند ؟ خيام درست ميگويد يا مولانا ؟ ابن سينا درست ميگويد يا خواجه نصير ؟
امروزه تعاريف بهتري از دانش در فلسفه علم انجام شده و راه حلهاي برتري براي تحصل دانش توسط انديشه ورزان و فلاسفه غربي گشته كه خود ميتواند مشكلات بسياري را حل كند . هر چند كه نافي تعريف ارسطويي در مورد علم نيست در حاليكه اشكال اساسي از آن گونه تعريف سر چشمه ميگيرد كه من به ذكر كليت اينها خواهم پرداخت :
هيچ معرفتي بر خاطر محتويات آن علم ناميده نميشود ، بلكه به خاطر "روش حصول" دسته اي از معارف عنوان علم را بر خود گرفته و به همين سبب ميشود معرفتي صحيح علم نباشد و معرفتي غلط علم به حساب آيد ، از همين رو مرز بندي دقيق و مشخص ميان علوم انساني و ايدئولوژي ها و به تعبيري بين دانش و ارزش مشهود خواهد بود . علم بر خلاف بسياري از معرفتها تنها به دنبال شناخت حقايق است و نه اثباتشان و به همين علت است كه در تمام كتابهاي مربوط به روش تحقيق در علوم اجتماعي و روش شناسی این دانش نوشته شده كه نبايد در علوم انساني پيش داوري كرد و هدف دانش اجتماعي شناخت است نه اثبات چيزي . پس در این صورت که باید در علوم اجتماعی به دنبال شناخت بود نه اثبات ، جمع این مسئله با این فرضیه که باید علوم انسانی بر طبق پیش فرضهای بومی حرکت کند و به بیان دقیق تر ، درصدد اثبات و توجیه پیش فرضهای بومی و عقیدتی باشد ، محال خواهد بود . و اما فلسفه جديد علم پوپر چه ميگويد ؟ گفته شد كه در علوم اجتماعي نبايد پيش داوري نمود و ايدئولوژيهاي ذهني را در تحقيقات مربوط به اين علوم تاثير داد لكن چنين چيزي همانطور كه در علوم انساني حقايق نسبي اند ، به طور نسبي مقدور خواهد بود و ناممكن است كه كسي در مورد مسائل علوم انساني مطلقا هيچگونه پيش داوري اي را به عمل نياورد طوريكه اكنون گفته ميشود چنين چيزي در علوم طبيعي نيز محال است و معرفتهاي پيشين فرد بر تعاريف او از مفاهيم علمي نفوذ ميكند چه رسد به مسائل علوم اجتماعي و انساني ! لكن فلسفه پوپري براي حل برخي روشهاي علمي چون اثبات گري تجربي و استقرايي و نيز مشكل پيشداوري و تاثير ايدئولوژي كه قبلا ذكر گرديد ، قاعده اي به نام ابطال گرايي (حدس و ابطال) را وضع نموده كه در علوم انساني به دليل آنكه حقايقش نسبي و بسيار منعطف و متغير ميباشند و فرضيات اين علم به طرز مطلق قابل رد نميباشند ، انتقادگرايي نام گرفته كه به همين جهت نام تبليغاتي اين فلسفه ، عقل گرايي انتقادي ميباشد . اين قاعده ميگويد كه براي رسيدن به مسئله اي علمي ، ابتدا پيش داوري فرد پژوهشگر بيان گردد و سپس به جاي اثبات آن فرضيه ، شخص محقق بایستی به دنبال يافتن داده هايي براي رد آن باشد و آنگاه با اصلاح و جرح و تعديل و يا در صورت لزوم تغيير فرضيه اش ، تئوري و نظريه اي جديد را توليد نمايد . مثلا يك محقق ماركسيست كه ميخواهد رابطه فقر و ثروت و دينداري را دريابد ، ابتدا پيش داوري خويش را مبني بر اينكه آنكس كه نتوانسته بهشت دنيوي اش را بسازد به دنبال بهشت اخروي ميگردد ، بيان كرده و سپس به دنبال موارد نقض كننده اين فرضيه برود و سپس نظريه اي جديد بسازد و همينطور نيز يك پژوهشگر اسلامگرا اگر ميخواهد رابطه فقر و ثروت و دينداري را دريابد ، ابتدا پيش داوري خويش را مبني بر اينكه شكم گرسنه ايمان ندارد و فقر از هر دري كه وارد شود كفر از آن در وارد شده و ايمان از در ديگر خارج گشته ، بيان نموده و سپس درصدد يافتن داده هاي خلاف اين تئوري باشد و در نهايت نظريه اي جديد بسازد . پوپر تا آنجا پيش رفت كه گفت نظريه اي كه قابليت ابطال را نداشته باشد و راه بر ابطال گري آن از همان ابتدا بسته باشد ، اصلا فرضيه اي علمي نيست یا حداکثر نظریه ای شبه علمی محسوب میشوند و به همين جهت امروزه نظريات روانكاوي و انديشه هاي فرويد غير علمي محسوب ميگردند ، زيرا كه اين نظريات آن قدر چاق و چله هستند كه نميگذارند حتي انكار شوند . به عنوان مثال اگر شما به عنوان يك بيمار نزد روانشناسي فرويديست برويد و دكتر روانشناس يا روانپزشك شما با توجه به افكار فرويد و انديشه هاي روانكاوي چيزهايي راجع به پيشينه و كودكي شما ملهم از نظريه ناخود آگاه فرويد تحويلتان دهد و شما آنها را تكذيب كنيد ، سريع دكتر شما از چنته اين نظريه به شما پاسخ مي دهيد كه شما به فلان دلايل داريد دست به انكارگري ميزنيد و نظريات ماركسيستي نيز همين گونه تلقي ميگردند چرا كه اگر بخواهيد به تكذيب افكار ماركسيستي بپردازيد ، ماركسيسم ، دليل كار شما را قرار داشتن و يا برآمدن از طبقه بورژوازی توضيح ميدهد ! حال مطابق چنين تعاريفي، اصحاب علوم انساني در ايران بايد بيشتر به نقد پيش فرضهاي اسلامی بپردازند كه عده اي از ضرورت اسلامي سازي دانش انساني سخن ميگويند !
البته ممكن است منظور از بومي سازي علوم انساني ، استفاده از علوم انساني در جهت رفع نيازهاي بومي مطابق با متغيرهاي جامعه بومي باشد ، آن هم با به كار گيري همان متدها و روشهاي متداول در اين علم كه در اين صورت جدال بر سر اين مسائل تنها نوعي لفاظي است .