ابوحامد محمد غزالي طوسي

ابوحامد محمد بن احمد غزالي طوسي معروف به حجت‌الاسلام شكاك و منتقد بزرگ ايراني به سال 450 هجري در عصر شدت منازعات سياسي و فكري در طوس خراسان متولد شد. پدرش مردي از صالحان زمان خود بود كه از رشتن پشم گذران مي‌كرد. آنچه ميرشت در دكاني در بازار پشم‌فروشان مي‌فروخت و بدين سبب او را غزالي مي‌گفتند، برخي مي‌گويند غزالي منسوب است به غزاله بدون تشديد (ز) قريه‌اي از قراء طوس. و امروز غزالي (با تخفيف) از غزالي(با تشديد) رايج‌تر است.

 پدر غزالي اهل ورع و تقوا بود و غالباٌ در مجالس فقيهان حضور مي‌يافت. دو پسر داشت: محمد و احمد، و اين دو هنوز خردسال بودند كه او از جهان رخت بربست. طبق وصيت وي پسرانش را به يكي از دوستانش كه ابوحامد احمدبن محمد راذكاني نام داشت و صوفي بود سپردند. آن مرد نيز به وصيت عمل كرد تا آنگاه كه ميراث پدر به پايان رسيد. روزي به آنها گفت: ( هر چه از پدر براي شما مانده در وجه شما به‌كار بردم. من مردي فقير هستم و از دارايي بي‌نصيب ؛ اكنون بايد براي تحصيل فقه به مدرسه‌اي برويد تا با آنچه به عنوان ماهيانه مي‌گيريد ناني بدست آوريد كه مرا سخت‌ كيسه تهي است) محمد و برادرش احمد ناگزير به يكي از مدارس طلاب در نيشابور رفتند و به تحصيل ادامه دادند. ابوحامد محمد غزالي بي‌اندازه باهوش و تند ذهن بود. علوم ديني و ادبي را نزد احمد راذكاني فراگرفت و سپس مدتي در يكي از مدارس طوس به تحصيل پرداخت آنگاه به جرجان نزد امام ابونصر اسماعيلي رفت و خدمت او تعليقه نوشت. دوباره به زادگاه خود طوس برگشت و مدت سه سال در طوس به مطالعه و تكرار دروس پرداخت. اما اسعد ميهني از وي روايت كند كه:(چون از جرجان به طوس برمي‌گشتم در راه مرا قعطي افتاد و هرچه داشتم دزدان ببردند به التماس و سوگندان در پي دزدان افتادم كه هر چه برديد بحل كردم، تو بره‌اي دارم مشتي كاغذ در آن است به كار شما نيايد، آن را به من باز دهيد. چون بسيار لابه كردم بزرگ دزدان را دل بر حال من بسوخت، گفت: در تو بره چيست كه اي مايه بدو دل بسته‌اي ؟ گفتم تعليقه‌هاست كه يك چند از خانمان دور شده و به نوشتن و آموختن آنها رنج فراوان ديده‌ام. گفت: چه گويي كه درس آموخته و دانش آموخته‌ام و حال آنكه چون ما كاغذپاره‌ها از تو بگرفتيم بي‌دانش ماندي، اين چه دانش بود كه دزدان از تو توانستند گرفتن ؟ ! پس بفرمود تا تو بره بدو باز دادند. غزالي گويد: اين سخن از پيشواي دزدان گويي هدايت خداوندي بود كه از زبان وي بر من كارگر شد. از آن پس جهد كردم تا هر چيز را چنان آموزم كه از من نتوانند ربود. به طوس برگشتم، سه سال رنج بردم، تا آنچه تعليقه نوشته بودم از بر كردم.)

 ابوحامد غزالي در سال 470 هجري به نيشابور رفت و در آنجا به ابوالمعالي عبدالملك جويني معروف به امام‌الحرمين پيوست و تا پايان عمر او يعني 478هجري همواره ملازمش بود.

تحصيلات غزالي تنها فقه نبود، او در علم اختلاف مذاهب و جدل و منطق و فلسفه هم دانش اندوخت تا آنجا كه بر همه‌ي اقران تفوق يافت. در ميان چند تن شاگردان ابوالمعالي جويني كه همگي از علماء و فضلاي آن دوره بودند بر همه تقدم يافت و امام‌الحرمين به داشتن چنين شاگردي به خود مي‌باليد و به نوشته‌ي بعضي در باطل بر او رشك مي‌برد. چون استادش جويني وفات كرد، ابوحامد به قصد ديدار نظام‌الملك طوسي در لشگرگاهش از نيشابور بيرون آمد، نظام‌الملك را از غزالي كه هم‌شهريش نيز بود خوش آمد، اكرامش كرد و بر ديگرانش مقدم داشت و غزالي مدت شش ماه در كنف حمايت او زيست. سپس او را به تدريس در نظاميه بغداد و توجه به امور آن مأمور كرد. غزالي در سال 483 هجري وارد بغداد شد و با موفقيت زياد به كار پرداخت و سخت مورد توجه و اقبال دانش‌‌پژوهان گرديد. حلقه‌ي درس او هر روز گسترش بيشتر يافت و فتواهاي شرعي او مشهورتر شد، تا آنجا كه صيت اشتهارش دور و نزديك را بگرفت. غزالي در بغداد در ضمن تدريس به تفكر و تأليف در فقه و كلام و رد بر فرقه‌هاي گوناگون چون باطنيه و اسماعيليه و فلاسفه نيز مشغول بود.

در اين مرحله از نخستين مرحله‌هاي حياتش بود كه در معتقدات ديني به همه‌ي معارف حسي و عقلي خود به شك افتاد. ولي اين شك بيش از دو ماه به‌طول نينجاميد و پس از آن به تحقيق در فرقه‌هاي گوناگون پرداخت و در علم كلام استادي يافت و در آن علم صاحب تأليف و تصنيف شد. آنگاه به تحصيل فلسفه همت گماشت، ولي بدون آنكه از استادي استعانت جويد، خود به مطالعه‌ي كتابهاي فلسفي پرداخت. غزالي وقت‌هاي فراغت از تصنيف و تدريس علوم شرعي را به مطالعه‌ي كتابهاي فلسفي اختصاص داده بود و اين كار سه سال مدت گرفت. چون از فلسفه فراغت يافت به مطالعه‌ي كتابهاي تعليميه و اطلاع از دقايق مذهب ايشان اشتغال جست. در اين مرحله از عمر بود كه به تأليف (مقاصد الفلاسفه ) و (تهافت الفلاسفه) و(المستهظرين) كه همان كتاب (فضايح‌الباطنيه و فضائل‌المستظهريه) باشد و برخي كتابهاي فقهي و كلامي ديگر توفيق يافت. اكنون بنگريم كه سرگذشت خود را از اين پس چگونه بيان مي‌كند:

« چون از اين علم فراغت يافتم، روي به طريقه‌ي صوفيه نهادم و دانستم معرفت طريقه‌ي ايشان دو چيز است: علم و عمل... براي من علم آسانتر از عمل بود، پس به تحصيل علوم آنها از كتابهاشان پرداختم مانند، كتاب (قوت‌القلوب) ابوطالب مكي و كتابهاي حارث محاسبي و آنچه به طور پراكنده از جنيد و شبلي و بایزید بسطامی و غير ايشان از مشايخ نقل شده، تا به كنه مقاصد علمي ايشان پي بردم. . . پس بر من آشكار شد كه به عمق حقيقت ايشان به تعليم نتوان‌رسيد بلكه بايد، به ذوق و حال و تبدل صفات باشد. . . و به يقين دانستم كه صوفيه ارباب حالند نه اصحاب اقوال. آنچه به‌ علم راست آيد آموخته‌ام و آنچه باقي مانده، ديگر به علم حاصل نشود، بلكه حصول آن ‌به ذوق و‌ سلوك است و بس.»

از اين پس از تدريس كناره گرفت و سالك طريقه‌ي تصوف شد. اما شهوت‌ها از يك سو او را به مقامها و منصبهاي دنيوي مي‌كشانيد، و از ديگر سو منادي ايمان ندايش مي‌داد كه( الرحيل،الرحيل) و شش ماه همچنان سرگردان و در ترديد بود، كه از ماه رجب سال 488 هجري آغاز شد. غزالي خود گويد:(در اين ماه كار از حد اختيار من به اضطرار كشيد. چه خداي تعالي بر زبان من قفل زد، چنانكه از تدريس باز ماندم. زبانم را توان آن نبود كه حتي يك كلمه بگويد. . .تا كم‌كم اين بند كه بر زبانم افتاده بود در دلم بدل به حزن شد، و به هضم غذاي خويش قدرت نمي‌‌يافتم، و از خوردني و نوشيدني لذت نمي‌‌بردم، همين امر موجب شد كه در قواي من فتو ري رخ داد، چنانچه طبيبان از علاج من باز ماندند و گفتند كه: اين آفتي است كه بر دل فرود آمده و از دل به مزاج سرايت كرده و راهي به علاج نيست، مگر آنكه آن اندوه سنگين از دل رخت بندد. سپس عجز خود را احساس كردم و به كلي اختيار من از دست بشد، به خداي تعالي پناه بردم، چون درماندگان بيچاره، خداوند دعوت من اجابت كرد... و اعراض از جان و مال و اولاد و اصحاب را بر من آسان كرد و به ظاهر گفتم كه به حج مي‌روم، و در باطن آماده‌ي سفر شام شدم.» غزالي در سال 488 هجري از خراسان راهي شام شد و در آنجا نزديك به دو سال بماند كه هيچ كار جز عزلت و خلوت و رياضت و مجاهدت نداشت. مدتي در مسجد دمشق اعتكاف كرد. همه‌ي روز بالاي مناره‌ي مسجد مي‌رفت و در به روي خود مي‌بست. آنگاه از شام به بيت‌المقدس رفت و هر روز به الصخره مي‌شد و خويشتن را در آنجا محبوس مي‌داشت مي‌داشت. تا داعيه‌ي حج در او پديد آمد و به حجاز رفت. سپس شوق ديدار و درخواستهاي كودكان به وطن‌كشيدش و با آنكه نمي‌خواست بدانجا باز گردد عزم طوس كرد. ولي در طوس نيز خلوت گزيد و تا دل را تصفيه كند به ذكر پرداخت. حادثه‌هاي زمان و مهم‌هاي عيال و ضررهاي معاش از مقصد بازش مي‌داشت و آرامش خاطر او را بر هم مي‌زد.

اين حال ده سال به‌طول انجاميد، و غزالي در اين مدت مشهورترين كتابهاي خود و به ويژه( احياء علوم‌الدين ) را تأليف كرد. در سال 499 هجري، از عزلت بيرون آمد و قصد نيشابور كرد و در نظاميه‌ي اين شهر به تدريس مشغول شد. علت بازگشت او به نيشابور و تدريس در نظاميه، با آنكه در بغداد از تدريس اعراض كرده بود و از اين ماجرا ده سال مي‌گذشت، فرمان پادشاه بود... زيرا اين اصرار به قدري شديد شده بود كه اگر استنكاف مي‌ورزيد، بيم جان بود. اما پادشاهي كه غزالي از او نام مي‌برد، محمد برادر بركيارق است كه در سال 498 هجري به پادشاهي رسيده بود و شايد از عوامل بازگشت به نظاميه‌ي نيشابور، فخرالملك وزير، پسر نظام‌الملك طوسي بود كه در بغداد غزالي را به تدريس واداشته بود.

 توقف غزالي در نيشابور بيش از دو سال به طول نيانجاميد. كه بار ديگر تدريس ترك گفت و در طوس عزلت گزيد، و در خانه‌ي خود را به روي آشنا و بيگانه فرو بست و با اينكه سلطان سنجر او را به تدريس خواند، غزالي از رفتن سر باز زد و عذر خواست و همچنان در خانه‌ي خود منزوي بود، تا دو سال بعد به سال550 هجري در حالي كه فقط پنجاه و پنج سال از عمر وي نگذشته بود در شهر فردوسی چشم از جهان فرو بست و در طابران طوس به خاك سپرده شد

حيات فكري و روحي غزالي

نخستين چيزي كه در زندگي غزالي نظر ما را به خود جلب مي‌كند عطش مفرد اوست به همه‌ي انواع معرفت و كوششي است كه او براي وصول به يقين در هر امري و در وقوف بر حقيقت اشياء مبذول مي‌دارد. غزالي در كتاب "المنقذ من الضلال" كه در اواخر عمر تأليف كرده است نوشته:(من از اوايل جواني و اوايل بلوغ يعني پيش از آنكه به بيست سالگي برسم، تاكنون كه سال عمرم از پنجاه گذشته است در لجه اين بحر عميق فرو رفتم . . . و در هر ابهامي توغل كردم، ‌و بر سر هر مشكلي تاختم و در هر ورطه‌اي افتادم و از عقيده‌ي هر فرقه‌اي تفحص كردم و خواستم كه از اسرار هر مذهب و هر گروهي آگاه شوم، تا محقق و مبطل، متفنن و مبتدع را بشناسم، هيچ باطنيي را ترك نمي‌كردم تا از باطن او مطلع شوم، و نه هيچ ظاهريي را مگر آنكه از حاصل مگر آنكه از حاصل مذهبش آگاه گردم. و نه هيچ فلسفي را جز آنكه مي‌خواستم بر كنه فلسفه‌اش وقوف يابم، و نه هيچ متكلمي را تا بر غايت كلام و جدل او خبردار شوم، و نه هيچ صوفيي را تا بر سر تصوفش پي برم، و نه هيچ عابدي را تا از حاصل عبادتش خبر يابم، و نه هيچ زنديق و معطلي را تا از علل گستاخي او بر اظهار تعطيل و زندقه جويا شوم).

مردي چنين خصلتي دارد، بايد كه به هر چيز به چشم نقد و نظر بنگرد، زيرا عطش كنجكاوي براي او گويي غريزي و فطري شده است. غزالي در نظر اول دانست كه بسياري از معتقدات انسان از طريق تقليد حاصل مي‌شود زيرا (كودكان نصاري نصراني شوند و كودكان يهود، يهودي، و كودكان مسلمان، مسلمان) تقليد عبارت است از آنچه آدمي از پدر و مادر و استادان خود فرا مي‌گيرد و بدون‌آنكه آن را به محك نظر و عقل بيازمايد، مي‌پذيرد و اين كار عوام و توده‌هاي مردم است. اما خواص و طالبان علم بايد كه به نظر و استدلال و بحث آزاد پردازند و داراي استقلال فكري باشند. . .

امام محمد غزالي داراي اشعار و قصيده‌هاي لطيف به عربي و فارسي است كه بيشتر در سير و سلوك سروده از جمله رباعي زير است:

كـس را پـس پرده‌ي قضـا راه نـشد

وز سر قدر هيچ كس آگاه نشد

از روي قياس هر كسي چيزي گفت

معلوم نگشت و قصد كوتاه نشد