ناتورالیسم متهم می کند

نویسنده : محمد زرینه

 

همانگونه که اقتصاد جهان در قرن نوزدهم عمدتا تحت تاثیر انقلاب صنعتی بریتانیا شکل گرفت ، سیاست و ایدئولوژی آن نیز با انقلاب فرانسه هم نام شد . آراء اسمیت ساختارهای سنتی اجتماعی و اقتصادی جهان را دگرگون ساخت . از سوی دیگر اصول جمهوری ( آزادی برابری برادری)  به قدری کوبنده بود که بعضی مورخان از یک «عصرانقلابی دموکراتیک» سخن گفتند. که انفلاب فرانسه فقط یکی از آنها هر چند نمایشی ترین و پردامنه ترینشان بود

 

دراین شرایط بود که رمانتیسیسم پا به عرصه گذاشت . ویکتور هوگو با مقدمه ای که بر درام  «کرامول»  نوشت این مبارزه را آغاز کرد . از دید رمانتیسیسم کلاسیک ها حقیقت را فقط از یک جنبه مورد توجه قرار می دادند . و بخش هایی را که با چارچوب اصلی مطابقت نداشت بی انصافانه به دور می انداختند . حال آنکه دیدگاه رمانتیک توجه به موارد جزئی تر و ملی گرایانه را رسالت خود میدانست براساس این دیدگاه بود که زشتی و زیبایی در کنار یکدیگر قابلیت تبلور و قیاس شدن را می یافتند . و « کازیمودو» و « اسمرلدا » ( قهرمانان رمان گوژپشت نتردام) به عنوان دو سمبل رمانتیک خود را در کنار یکدیگر معرفی کردند .

در حقیقت انتشار مقدمه کرامول آغازگر نهضتی همسان با « رنسانس » درفرانسه بود و خون تازه و جوشانی را در رگها به جریان انداخت و پس از آن آثری چون « آنتونی » از دومای پدر و « شاترتون» از آلفردو وینی هستیم. این نمونه زنده ای بود از آنچه هوگو در مقدمه کرامول بدان اشاره کرده بود .

در این دوره نوع نگاه به رمان به عنوان یکی از انواع ادبی تغییر یافت ، در دوره کلاسیک رمان از ارزش چندانی برخوردار نبود اما در دوره رمانتیک درست عکس این مسئله حادث شد. و رمان نسبت به سایر انواع ادبی اهمیت خاصی کسب نمود ، علاقه به شرح حوادث گذشته منجر به خلق « رمان تاریخی » ، و درک روابط عاشقانه وعلاقه به زندگی مایه ایجاد « رمان عاشقانه » گردید.

عشقی که می توان در تک تک آثار این دوره از آن سراغ یافت : محبت پدر گونه کشیش به والژان ، لطف شهردار مادلن به فانتین و کوزت و دل رحمی کازیمودو و .... در آثار هوگو ، و نمونه هایی که در « گرازیلا »  و « سنگتراش سن پوان » از لامارتین نیز به چشم می خورد .

اما شرایط رفته رفته تغییر کرده و تلخیهای روزگار نمایان تر می شد. روابط تولید و مناسبات کارگر و کارفرما گستره

جدیدی بود که جایی برای آرمانهای رمانتیک و نگاه عاشقانه و ترحم آمیز به زندگی باقی نمی گذاشت زمانه بینوایان و گرازیلا را به فراموشی می سپرد. شاید هیچ بیانیه و مقاله ای به اندازه این جمله ژرژ ساند گویای این وضعیت  نیست : « ما نسل بدبختی هستیم . از اینرو به شدت مجبوریم که با دروغهای هنر خود را از واقعییت های زندگی دور نگاه داریم » .

 

در حقیقت دستاوردهای رمانتیسیسم بسیار غنی بود آغازی داشت و با صعود و فرودی همراه بود از دید منتقدان هم ارتجاعی بود ، هم مترقی هم در تقویت سلطنت کار کرد و هم در جانبداری از انقلاب ، ولی رهیافتی خیال انگیز و غیر منطقی را برگزید ، به این ترتیب رمانتیسیسم نماینده کشاکش لاینحل عوامل ایستا و پویا شد و ندانست که در نیمه را گذشته و آینده ایستاده است .

نکته ای در جمله ساند خودنمایی می کند که پایه و اساس دیگاه منتقدان دیدگاه رمانتیک بر آن بنا شده است در واقع چرایی دور بودن از حقایق زندگی و دقت در مسائل پیرامونی سوالی بود که ذهن منتقدان را به خود مشغول کرده بود .

رخدادن اتفاقاتی که همگی فرزند زمان خود بودند ، می توان جزئی از حقایق این دوره جدید برشمرد. مسائل جنسی که به صورتی نو مبتلا به طبقه بورژوا بود و این اعتقاد که بورژوای میانه قرن نوزدهم کاملا اصیل و بنابراین موظف بود که دفاع بیش از حد نفوذ ناپذیری در برابر هوس جسمانی بنا کند دیگر قانع کننده نبود آنچه منجر به بزرگنمایی تمایلات جنسی می گشت ، افراطی بودن معیارهای اخلاقی گذشته و تناقض با ارزشهای وضع جدید بود.

اخلاق بورژوایی تا حد بسیار وسیعی به کار بسته می شد . در واقع تاثیر فزاینده ای هم پیدا کرد ، چون توده های کارگران ارزشهای فرهنگ ارشد را اقتباس کردند و طبقات متوسط و پایین تر که در این زمینه مطیع بودند روز به روز بر تعدادشان افزوده می گشت .

اینها گوشه ای از اتفاقاتی است که عرصه اجتماعی را در قرن نوزدهم در نوردید . و رئالیسم را به عنوان دغدغه جدید این دوره مطرح ساخت. در واقع رئالیسم به قصد تسلیم کردن ادبیات به دنیای واقع پا به عرصه گذاشت « رئالسیم به عنوان وجدان ادبیات اعتراف می کند که مالیات و غرامتی به دنیای واقع بدهکار است . درواقع رئالیسم یک متد هنری است که با درک خاصی از واقعیت می کوشد تا تصویری از آن ارائه کند.

از دیدگاه بالزاک زندگی عبارت از توده ای حوادث و مسائل کوچک است که رمانویس باید آنها را تا « حد لزوم » بزرگ کند و از میان حوادث آنچه را که می تواند عناصر داستان او باشد انتخاب کند هدف بالزاک نشان دادن و شناساندن جامعه با همه وجوهات و مشخصات در آن بود وی در مقدمه داستان « دختر زرین چشم » چنین نوشت :

« در پاریس عشق هوسی است و کینه چیز بیهوده ای . در آنجا انسان قوم و خویشی به جز اسکناس هزار فرانکی و دوستی به جز بانک رهنی ندارد »

وی نشان داد کار رمان نویس تشریح جامعه بر اساس عناصر و شخصیتهای موجود است و نویسندگی را با تاریخنگاری مقایسه نمود و  ویژگی مشترک این دو را توجه به عادات و اخلاق مردم برشمرد ، بالزاک با طرح این مسائل در لابلای صفحات آثار خویش  اساس و شالوده رمانویسی جدید در اروپا را بنیان نهاد .

 

فلوبر هم قهرمانان آثار خود را مانند مثالهای واقعیشان در اجتماع زندگی بخشیده و تادم مرگ آنها را همراهی     میکرد قهرمانان کار شاخص او « مادام بوواری » درگیر داستانی حقیقی هستند که در فضای فرانسه اتفاق افتاده است و در واقع هیچگونه تخیلی در آفریدن آنها دخالت نداشته است .

 

وی دعوی خود را در خصوص رمانتیسیسم اینگونه بیان کرد:

 

   « ... همه آنهایی هم که از عشق های ناکام مانده شان ، از گور پدر و مادر شان و از خاطره های عزیزشان برای شما حرف می زنند ، در مهتاب گریه می کنند ، در تئاتر غش می کنند، به دیدن کودکان از شدت مهربانی هذیان می گویند ، همه از یک قماشند! دلقکند! دلقلک ، معرکه گیرانی که برای بدست آوردن چیزی روی قلب خود پشتک و وارو می زنند.....»

 

هنر از دیدگاه فلوبر به مثابه یک علم قلمداد می شود ، و تاثرناپذیری دانشمند در برابر طبیعتی که مطالعه میکند به نظر او سر مشقی است برای رفتار رمان نویس . حتی در جای دیگر فلوبر از نویسنده می خواهد که « مانند خدا در جهان هستی باشد. حاضر در همه جا و مرئی در هیچ جا ، چون هنر طبیعت ثانوی است و آفریننده این طبیعت باید به روال مشابه عمل کند . خواننده باید در همه ذرات ، همه ابعاد وجود یکسان نگر ، مکنون و لایتناهی را احساس کند.»

باید این نکته را خاطر نشان کرد که مفهوم محوری دیدگاه فلوبر بر بیان دو گرایش عمده زمان او در نوسان است: علم باوری ، عینیت ، و مشرب اصالت زیبایی ، هنر برای هنر.

 

رئالیسم پس از یک دوره طولانی دفاع از مضامین خود بر پایه عناصر اجتماعی و به عنوان رویکرد اصلی در ادبیات در پی بحران اعتماد روایت علم از واقعییت که در اواخر قرن نوزدهم به وقوع پیوست، رفته رفته اعتبار خود را از دست داد . تاکید بیش از حد بر مشاهده و تجربه آرام آرام رئالیسم را متوجه به گرایش های طبیعت باورانه ( ناتورالیسم) سوق داده و نویسنده ای چون زولا را در جایگاه دانشمند تجربی قرار داد.

 

در خصوص این رویکرد تاملی پیرامون فراز و فرود های نظریه های جدید در اواخر قرن نوزدهم ضروری به نظر میرسد . اجتماع بورژوایی ربع سوم قرن نوزدهم خود را صاحب دستاوردهای ارزشمندی می دید که در این میان در هیچ زمینه ای به اندازه « علم» دارای نمودی بارز و آشکار نبود . در واقع اروپا شاهد دوره ای بود که در آن یا همه چیز با محک علم سنجیده می شد یا به ورطه فراموشی فرو می غلطید. در این خصوص کورنو اقتصاددان چنین اظهار می کند: « اعتقاد به حقیقت فلسفی به حدی به سردی گراییده است که نه مردم و نه دانشگاهها دیگر نمی خواهند مخاطب اینگونه آثار باشند مگر به عنوان محصولات عالمانه یا کنجکاوی تاریخ شناختی. »

 

در فرانسه دیدگاه کنت بر اثبات گرایی پای فشاری می کرد . « فلسفه مثبت » کنت عبارت بو از طفره ناپذیری قوانین طبیعت و امکان ناپذیری دانش مطلق ، و به تشریح دیدگاه خود در اثر « فلسفه تحققی» پرداخت و بای تکامل ذهن بشری به سه دوره تاریخی قائل گردید . دوره هایی که در آن بشر  ابتدا بر اساس اله باوری و رویکرد اساطیری به تشریح مسائل اجتماعی پرداخته ( مرحله ربانی ) و پس از آن پای به دوره استیلای مذاهب می گذارد دوره ای که در آن تشریح پدیده های اجتماعی حالت عمومی تری به خود گرفته اما مشاهده و تجربه به عنوان ابزار شناخت شناسانه مجال بروز پیدا نمی کند ( مرحله فوق طبیعی ) اما در مرحله سوم است که پایه اساسی مواجهه با علت ها بر اساس مشاهده و تجربه قرار داشته  و ذهنیات پیش ساخته طرد می شود ( مرحله تحققی ) و در نهایت این استدلال علمی است که به عنوان آخرین مرحله در سیر اندیشه انسانی رخ می نماید بر اساس این تحولات عمیق تاثیر پذیری حوزه های گوناگون چندان دور از ذهن نبود

اتفاق دیگری که همواره از آن در تاریخ علم به عنوان یک نقطه عطف یاد می شود مطرح شدن بحث تکامل از سوی داروین بود . وی در نظریه تکامل اشکال مختلف حیات را از مبدا واحد مطرح ساخت . داروین توده عظیمی از دلایل و شواهد برای این نظریه فراهم ساخت و در جز دوم نظریه خود پنداشت که علت تکامل را یافته است .

 

قلمرو هنر و البته ادبیات از این تغییرات شگرف مصون نماند چنانکه گفتیم رئالیسم دیدگاه رمانتیک را به دلیل عدم انطباق با واقعیت مورد نقد قرار داد ومختصات اجتماعی و توجه خاص به نقش افراد را به عنوان قلمرو جدید ادبیات مطرح ساخت حال با مطرح شدن دیدگاههای علمی جدید آرزوی رئالیسم در حال محقق شدن بود به طور روشن تر می توان به بحث « رمان تجربی »  در این دوره اشاره نمود .

 

زولا در سال 1866 چنین نوشت : « امروز در هر نقد ادبی باید از ناتورالیست ( طبیعی دانان) تقلید کنیم ، وظیفه ما این است که با کمک کتاب یا تصویر ، مردم را در پس آن باز یابیم و با استفاده از زندگی واقعی ایشان جوامع آنها را باز سازی کنیم »

 

میان منتقد و نویسنده تفاوت اساسی وجود ندارد هر دو باید بر آن باشند که مانند دانشمند عمل کنند . زولا بعد ها تعبیر رمان تجربی را هم اساسا بر این پایه به کار برد قیاس علمی دو هدف عمده را محقق می سازد : پرداختن به هر موضوعی صرف نظر از میزان ابتذال یا کراهت آن توجیه می کند و نویسنده را از تهمت منافی اخلاق بودن در امان می دارد. مسئله ای که البته شاید در مورد زولا مصداق چندانی نیافت

 

زولا در دفاعیه ای در حمایت از « کلنل دریفوس »  که با عنوان « من متهم می کنم » نگاشت قضات دادگاه ، دادگاههای نظامی فرمانده کل ارتش و وزیر جنگ را متهم به بی عدالتی کرد. وبه این وسیله با استفاده از یک دعوی حقوقی سهم خود را به گونه ای عینی به محیطی که در آثار خود منعکس کننده آن بود ادا کرد و البته تاثیرات آن را در واپسین اثر خود « حقیقت » منعکس ساخت

 

در خصوص فرجام ناتورالیسم ادبی پس از زولا باید گفت اکثر نویسندگانی که سنگ ناتورالیسم را به سینه می زدند بزودی از اصول آن رویگردان شدند و به جای توصیف و تشریح « حقیقت حقیر زندگی » هر یک به شیوه خود به ورطه مضامین تغزلی افتادند .

 

درواقع ناتورالیسم در ادبیات نامی مترادف « امیل زولا » یافت .