يادداشتى بر "اعلاميه نود و پنج ماده اى لوتر"

مصطفی ملکیان

اشاره:آنچه در پى مى آيد، يادداشتى است از استاد مصطفى ملكيان بر مقاله «اعلاميه نود و پنج ماده اى لوتر» كه در شماره 28 مجله هفت آسمان منتشر شده است.

اگر نهضت پروتستانتيزم مسيحى را نوعى اعتراض بدانيم، جاى اين پرسش هست كه شركت كنندگان در اين نهضت به چه چيزى اعتراض داشتند و اعراض از چه امرى را مى خواستند. در پاسخ به اين پرسش، كتب، رسائل، و مقالات بسيار پرشمارى به قلم موافقان و مخالفان اين نهضت طبع و نشر يافته اند; و غرض اين يادداشت گزارش مفاد آن مكتوبات نيست. آنچه در اين جا مى آيد فقط حاصل مطالعه بخشى از آن مكتوبات است كه با تأملات شخصى نگارنده درآميخته و در ذهن و ضمير او نشست و رسوب كرده است.

مى توان موارد اعتراض نهضت پروتستانتيزم بر آيين كاتوليك رومى را به عنوان مصاديق جزئى و خردِ سه اعتراض كلى و كلان دانست: اعتراض نخست اين كه آيين كاتوليك رومى، در مقام نظر از آموزه هاى واقعى و اصيل عيسى مسيح(ع) به دور افتاده است; اعتراض دوم اين كه اين آيين ربط و نسبت خود را با زندگى عملى و هر دو زمينه آدميان از كف داده است; و اعتراض سوم اين كه روحانيانى كه پاسدار اين آيين اند به انواع بدسگالى ها و كژرفتارى ها و تبهكارى ها گرفتار و آلوده شده اند و صلاحيت جانشينى و سخنگويى عيسى مسيح(ع) را ندارند.

اينك توضيحى در باب هر يك از اين سه اعتراض:

اعتراض نخست، در واقع، به پاكى و خلوص خودِ دين تاريخى و نهادينه ناظرست و ناشى از اين دغدغه كه اين پاكى و خلوص، كه چيزى جز مطابقت دقيق و موبه موى دين تاريخى و نهادينه با آموزه هاى بنيانگذار دين نيست، به تدريج و نرم نرمك راه زوال پيموده است. آموزه هاى بنيانگذار دين، بر سبيل تمثيل، همچون چشمه آب پاك و زلالى است كه در نقطه اى برمى جوشد و روان مى شود و، طبعاً، روانى اش جز به اين معنا نيست كه دم به دم از نقطه جوشش آغازين خود دورتر و دورتر مى شود و، البته، اين دورشدن همراه است با آميخته شدنِ آب پاك نخستين با بسا مواد و زوائد ديگر و كَدِر و گل آلوده شدن آن آب زلال. هرچه آن دورشدن بيشتر، اين آميختگى و كدورت بيشتر. مهم اين است كه اين آميختگى و كدورت لازمه طبيعى گذر آن آب در بستر خاك آگين و درازآهنگى است كه آب در آن به جريان مى افتد. اما، بى شك، كسانى كه فرسنگ ها دور از سرچشمه از اين آب برمى گيرند و مى نوشند اگر بخواهند كه واقعاً از آبِ سرچشمه برگرفته و نوشيده باشند چاره اى جز تعبيه تصفيه خانه ندارند تا به كمك آن، آب برگرفته را به پاكى و زلالى آغازين خود باز گردانند و آنگاه از آن بنوشند، وگرنه اين آب پر خس و خاشاك را چه نسبت با آن آب زلال و پاك؟ در سرتاسر طول مسير آب چشمه به وجود اين تصفيه خانه ها حاجت هست و هيچ تصفيه خانه اى مردم را از ساير تصفيه خانه ها بى نياز نمى كند; چون اگر در نقطه اى، تصفيه خانه اى كلِ آب چشمه را نيز تصفيه كند، باز، اين آب تصفيه شده بر اثر روان شدن دوباره اش پاكى و زلالى خود را از دست مى دهد و محتاج به تصفيه اى مجدد، در نقطه اى ديگر، مى شود، چرا كه گذرگاه با آب تصفيه شده همان مى كند كه با آب آغازين مى كرد. وضع آموزه هاى بنيانگذار دين، در بستر زمان، عيناً مانند وضع آب سرچشمه است، در بستر مكان.

آموزه هاى بنيانگذار دين، در گذرگاه تاريخى خود، با چه مواد و زوائدى مخلوط و مشوب مى توانند شد؟ مى توان گفت كه، لااقل، سه نوع مواد و زوائد مى توانند پاكى و زلالى آغازين آموزه هاى بنيانگذار دين را از ميان ببرند: نوع اول شامل موادى است كه از ساير نظام هاى انديشگى، اعم از ديگر نظام هاى دينى و مذهبى و نظام هاى فلسفى يا عرفانى يا اخلاقى اخذ و اقتباس شده باشند. نوع دوم موادى اند كه فرآورده فرايند تفسير آموزه هاى خود بنيانگذار دين اند، اما فرايند تفسيرى اى كه در آن ضوابط و قواعد تفسير درست رعايت نشده اند. بسيارند مفسران و الاهيدانانى كه با كمال صداقت و جدّيت و بدون اين كه سر سوزنى قصد تحريف آموزه هاى دينى را داشته باشند، در پى تفسير آموزه هاى بنيانگذار دين خودشان بر مى آيند اما چون از ضوابط و قواعد علم تفسير بى خبرند حاصل كارشان چيزى جز تحريف آن آموزه ها نيست. نوع سوم موادى اند ساخته خواسته هاى نفسانى مفسران. و اين «ساخته خواسته»ها ناشى از خودشيفتگى، پيش داورى، جزم و جمودگرايى، تعصبورزى، بى مدارايى، كوتاه بينى و تنگ نظرى، خودنمايى، افراط گرى و گزافه پويى، شخصيت پرستى، بزدلى، بيدادگرى، سنگدلى، ناسپاسى، خودبزرگ بينى، تجمل پرستى، ناپاكدامنى، سوءنيت و بدخواهى، و نفرتورزى مفسران اند. هر يك از اين امور نفسانى، اگر در مفسر وجود داشته باشد، مى تواند باعث ورود عنصر يا عناصرى بيگانه با آموزه هاى بنيانگذار دين در اين آموزه ها شود.

اعتراض دوم به كارآمدى و مسئله گشايى و مشكل زدايى دين تاريخى و نهادينه ناظرست و برخاسته از اين رأى است كه اين دين، اگر هم روزگارى در حل مسائل نظرى و رفع مشكلات عملى مردمان توفيق داشته است، امروزه ديگر اين توفيق را ندارد. آدميان، در هر عصرى، با يك رشته مسائل نظرى و مشكلات عملى مواجهند كه، به حق يا نابحق، حل و رفع آنها را از دين انتظار و توقع دارند (و در واقع، اين انتظار و توقع، در مورد پاره اى از مسائل و مشكلات بحق است و در مورد پاره اى ديگر نابحق) و حضور فرهنگى واقعى دين در گرو حل و رفع آنها است. حضور دين يك امر جمعيت شناختى و آمارى نيست، يعنى به شمار كسانى كه، در سرتاسر جهان، به لحاظ شناسنامه اى پيرو آن دين محسوب مى شوند بستگى دارد، بلكه امرى فرهنگى است، يعنى قيامش به اين است كه آن دين در ذهن و ضمير كسانى حضور داشته باشد، خواه آن كسان اسماً نيز پيرو آن دين به حساب بيايند و خواه نيايند; و مقصود از حضور دين در ذهن و ضمير آدميان نيز چيزى جز اين نيست كه باورها، احساسات و عواطف، خواسته ها و اراده هاى آنان واقعاً و بجدّ از آموزه ها و فرموده هاى آن دين متأثر باشند. اين حضور وقتى حاصل مى آيد كه آدميان ببينند كه دين مسائل نظرى و مشكلات عملى پيشاروى آنان را، به راستى، حل و رفع مى كند. هرچه بر شمار مسائل و مشكلاتى كه دين آنها را عملا (و نه ادعاءً) حل و رفع مى كند افزوده شود رسوخ آن در باورها، احساسات و عواطف، و خواسته ها و اراده هاى انسان ها افزايش مى يابد، و اين يعنى افزايش حضور فرهنگى دين. اگر آنچه الاهيدانان و عالمان دين در مدارس علوم دينى تعليم و تعلّم مى كنند، وقتى در صحنه زندگى عملى و واقعى انسان ها حضور مى يابند، هيچ مسئله واقعى اى را نگشايد و هيچ مشكل واقعى اى را نزدايد، يعنى اگر آنچه اينان آموزانده و آموخته اند به كار حل مسئله و رفع مشكل نيايد و آنچه را به كار حل مسئله و رفع مشكل مى آيد نياموزانده و نياموخته باشند، در اين حال، دين از حضور فرهنگى خود محروم شده است; و عدم حضور فرهنگى دين يعنى عدم حضور دين; چرا كه اهميت و هويت دين اهميت و هويتى فرهنگى است، بدين معنا كه موطن اصلى دين درونِ آدميان است و دين، چون در اين موطن رسوخ و قرار يافت، ساير جنبه هاى حيات آدمى، يعنى زندگى بيرونى او را ارتزاق و تغذيه مى كند و قوت و قوّت مى رساند.

به ديگر سخن، هيچ دينى نيست كه، در آنِ واحد، هم نقشه، هم كتاب قانون، و هم نسخه نباشد. درست است كه اديان گونه گون، به لحاظ تأكيدشان بر يك يا دو چيز از اين سه چيز، با هم متفاوتند; اما همه شان، كمابيش و با اختلاف مراتب، از اين هر سه شأن برخوردارند. دين نقشه[5] دين با زندگى واقعى به اين معناست كه آموزه ها و فرموده هاى دين بلاموضوع شده باشند، و در اين صورت، آن آموزه ها و فرموده ها، حتى اگر حق و صادق باشند، در زندگى واقعى سريان و جريان نمى يابند، و اين تعبيرِ ديگرى است از اين كه دين حضور فرهنگى، يعنى يگانه حضورى كه در شأن ماهيت و هويت دين است، ندارد، هرچند ميلياردها انسان اسماً منتسب به آن دين و پيرو آن به حساب آيند.

پس، اعتراض دوم اعتراض به ذى ربط نبودن و بى ربط بودن دين به مسائل و مشكلات واقعى و بالفعل زندگى فردى و جمعى انسان هاست. اين ذى ربط بودن/نبودن با صدق و حقانيت داشتن/نداشتن، به اصطلاح منطقيان قديم، عموم و خصوص مِنْ وَجه دارند، يعنى امكان دارد كه: الف) دينى هم برحق باشد و هم ذى ربط، ب) دينى برحق باشد ولى ذى ربط نباشد، ج) دينى برحق نباشد ولى ذى ربط باشد، و د) دينى نه برحق باشد و نه ذى ربط. در واقع، اعتراض دوم نهضت پروتستانتيزم اين بود كه مسيحيت، كه روزگارى مصداق دين (الف) بود، اكنون مصداق دين (ب) (و اگر اعتراض اول را نيز ضميمه كنيم، تقريباً مصداق دين (د)) شده است و بايد كارى كرد كه وضع گذشته خود را بازيابد.

و اما اعتراض سوم نهضت پروتستانتيزم به طرز عمل و شيوه زندگى روحانيان كاتوليك مربوط مى شد كه، از سويى، و در مقام ادعاء، خود را جانشين و سخنگوى عيسى مسيح(ع) و واسطه ميان خلق و خالق مى دانستند و، از سوى ديگر، و در مقام عمل، به اصناف بدانديشى و كج رفتارى ها و نادرستى ها گرفتار و آلوده بودند. جان كلام پروتستان ها اين بود كه روحانيان كاتوليك دقيقاً شبيه همان كاتبان و فريسيان رياكار يهودى اى شده اند كه عيسى مسيح(ع) در سه انجيل همنوا، يعنى انجيل هاى متّى، مرقس، و لوقا، آنان را مشمول شديدترين نقدها و عنيف ترين حملات خود قرار داده بود و درباره آنان گفته بود: «كاتبان و فريسيان بر كرسى موسوى نشسته اند. پس آنچه به شما گويند نگاه داريد و به جا آوريد، ليكن مثل اعمال ايشان نكنيد، زيرا مى گويند و نمى كنند; زيرا بارهاى گران و دشوار را مى بندند و بر دوش مردم مى نهند و خود نمى خواهند كه آنها را به يك انگشت حركت دهند. و همه كارهاى خود را مى كنند تا مردم ايشان را ببينند. حمايل هاى خود را عريض و دامن هاى قباى خود را پهن مى سازند، و بالا نشستن در ضيافت ها و كرسى هاى صدر در كنايس را دوست مى دارند، و تعظيم در كوچه ها را و اين كه مردم ايشان را آقا آقا بخوانند.... و ]حال آن كه[ هر كه از شما بزرگ تر باشد خادم شما بُوَد. و هر كه خود را بلند كند پست گردد و هركه خود را فروتن سازد سرافراز گردد.» (انجيل متى، باب بيست و سوم، آيات 12ـ2) و خطاب به خود آنان عتاب كرده بود كه: «واى بر شما، اى كاتبان و فريسيان رياكار، كه دَرِ ملكوت آسمان را به روى مردم مى بنديد، زيرا خود داخل آن نمى شويد و داخل شوندگان را از دخول مانع مى شويد. واى بر شما، اى كاتبان و فريسيان رياكار، زيرا خانه هاى بيوه زنان را مى بلعيد و از روى ريا نماز را طويل مى كنيد. ـ واى بر شما، اى كاتبان و فريسيان رياكار، زيرا كه برّ و بحر را مى گرديد تا مريدى پيدا كنيد و چون پيدا شد او را، دو مرتبه پست تر از خود، پسر جهنم مى سازيد! واى بر شما اى راهنمايان كور... اى نادانان و نابينايان... اى جهّال و كوران... واى بر شما، اى كاتبان و فريسيان رياكار، كه نعناع و شويد و زيره را عُشر مى دهيد و اعظم احكام شريعت، يعنى عدالت و رحمت و ايمان، را ترك كرده ايد!... اى رهنمايان كور، كه پشه را صافى مى كنيد و شتر را فرو مى بريد!... واى بر شما، اى كاتبان و فريسيان رياكار، كه چون قبور سفيدشده مى باشيد كه از بيرون نيكو مى نمايد ليكن درون آنها از استخوان هاى مردگان و ساير نجاسات پر است! همچنين، شما نيز ظاهراً به مردم عادل مى نماييد، ليكن باطناً از رياكارى و شرارت مملو هستيد. واى بر شما، اى كاتبان و فريسيان رياكار، كه قبرهاى انبيا را بنا مى كنيد و مدفن هاى صادقان را زينت مى دهيد... اى ماران و افعى زادگان! چگونه از عذاب جهنم فرار خواهيد كرد؟» (انجيل متّى، باب بيست و سوم، آيات 33ـ13) (نيز رجوع شود به: انجيل مرقس، باب دوازدهم، آيات 40ـ38 و انجيل لوقا، باب بيستم، آيات 47ـ45).

نقاط ضعف اخلاقى روحانيان يهود، كه عيسى مسيح(ع) را تا بدان پايه و مايه مى آزرد و به خشم مى آورد و به جوش و خروش و خطاب و عتاب مى انگيخت، در برابر نقاط ضعف اخلاقى روحانيان آيين كاتوليك رومى، كه در طى يك هزاره و نيم نشر و بسط يافته بود و براى هر مسيحى آگاه و نيكخواهى به وضوح و ثبوت پيوسته بود، چيزى نبود. در ظرف يك هزاره و نيم، روحانيان كاتوليك، مسيحيان را گرفتار جنگى ناعادلانه، آكنده از خشم و خون و ويرانى و تجاوز، و بيهوده و پوچ با مسلمانان كرده بودند، آن هم به نام هوادارى عيسى مسيح كه گفته بود: «خوشا به حال حليمان، زيرا ايشان وارث زمين خواهند شد... خوشا به حال رحم كنندگان، زيرا بر ايشان رحم كرده خواهد شد... خوشا به حال صلح كنندگان، زيرا ايشان پسران خدا خوانده خواهند شد... خوشحال باشيد چون شما را فحش گويند و جفا رسانند، و به خاطر من هر سخن بدى بر شما كاذبانه گويند. خوش باشيد و شادى عظيم نماييد.» (انجيل متى، باب پنجم، آيات 12ـ5); واردِ وقيح ترين و خيانت آميزترين زدوبندها با شاهان و امپراتوران و اميران و اميرزادگان اروپا شده بودند; بيشترين املاك و مستغلات را، به بهانه هاى واهى، مصادره و غصب و تملك كرده بودند; با دسيسه چينى ها و فتنه انگيزى ها و مكر و خدعه ها سرتاسر اروپا را دستخوش جنگ و ناامنى كرده بودند; ده ها هزار متفكر، الاهيدان، فيلسوف، عالم، عارف، هنرمند، اديب، و نويسنده را به بهانه ارتداد و بدعت انگيزى و فساد عقيده و، در واقع، به جرم حق گويى و آزادانديشى و پاسدارى از آرمان هاى اخلاقى، به بدترين شيوه شكنجه كرده و كشته بودند; به انواع مفاسد اخلاقى، اعم از سياسى، اقتصادى، تربيتى و جنسى آلوده شده بودند; به فرايند استعمار و استثمار كشورها و سرزمين هاى اقصى نقاط جهان كمك و يارى رسانده بودند و اين فرايند ناميمون را به يُمن فتاواى به اصطلاح شرعى و الاهى خود مشروعيت و ميمنت بخشيده بودند; همچون بختكى بر تن و جان و روان و مادّيت و معنويت انسان ها فرو افتاده بودند و بر نكبت و ادبار زندگى هاى پر درد و رنج مردم افزوده بودند و، با اين همه، از عالم و آدم طلب كار بودند و فريادهاى آكنده از خشم و كينه و نفرت و برخاسته از بدخواهى و نادانى و خودشيفتگى خود را آواى لطيف، دلنشين، و مهرآميزِ خداى ودود، رحيم و رئوف فرا مى نمودند.

 [1]. map

[2]. Code

[3]. recipe

[4]. relevance

[5]. irrelevance