سروش از روشنفكر ديني به روشنفكر سكولار تبديل شده است

دكتر خسروپناه:
سروش از روشنفكر ديني به روشنفكر سكولار تبديل شده است
آقاي سروش بعد از مقالهاي كه در ارديبهشت 1367 نوشتند تحت عنوان قبض وبسط تئوريك شريعت، همه دين را بهصورت التقاطي نگاه كردند. آنجا كه عصمت پيامبر را هم مشمول خطا دانستند و در اين مرحله ديگر از روشنفكران ديني هم خارج شدند و تبديل به يك روشنفكر سكولار شدند.
گروه انديشه ؛ حجتالاسلام و المسلمين دكتر عبدالحسين خسروپناه از آن دسته روحانيوني است كه به فضاي فكري جامعه ايران معاصر آگاه است. در اين باره كتابهاي متعددي مانند كلام جديد، گستره شريعت، آسيبشناسي دينپژوهي معاصر و… نوشته است. اين مصاحبه به بهانه همين كتاب آخر صورت گرفته است. كتابي كه در آن به بررسي و نقد جريان روشنفكري ديني پرداخته و سعي در نقد روشهاي ايشان دارد.
شما در كتابتان به بررسي سه شخصيت شريعتي، بازرگان و سروش پرداختهايد. چرا اين سه نفر؟ آيا دليل خاصي براي اين گزينش داشتيد؟ آيا بهتر نبود به شخصيتهاي معاصرتر و مؤثرتري مانند آقاي ملكيان هم ميپرداختيد؟
عرض كنم خدمت شما كه من از حدود ده سال پيش يك كاري را تحت عنوان جامعهشناسي فكري فرهنگي ايران شروع كردم. كه حاصل اين پژوهش و تحقيق چهار كتاب شد كه تاكنون سه كتاب آن منتشر شده و يكي از آنها هنوز به مرحله انتشار نرسيده است. اين سه كتابي كه منتشر شده يكي «آسيبشناسي دينپژوهي معاصر» است كه در آن به سه نماينده اصلي روشنفكري ديني يعني شريعتي و بازرگان و سروش پرداخته شده. كتاب دوم «جريانشناسي فكري ايران معاصر» است كه در آن علاوهبر جريان روشنفكري، اعم از ديني و غيرديني به جريانهاي ديگري هم مثل جريان فكري سنتگرايي، تجددستيزي، سنتي و مكتب تفكيك پرداخته شده است. در كتاب سوم جريانهاي ضدفرهنگي مثل ناسيوناليسم، وهابيت، فراماسونري، بهائيت و… بررسي شده و در كتاب چهارم كه هنوز انتشار پيدا نكرده است، كل گفتمان و منظومه فكري آقاي سروش تحليل شده كه بحث آن مفصلتر از كتاب اول است.
اما چرا امثال آقاي ملكيان را مورد بررسي قرار نداديم؟ از آنجايي كه ما ميخواستيم كار را بهصورت جريانشناسي مطالعه كنيم و جريان فكري هم جمعيتي است كه يك نظامي دارد و در حوزههاي مختلف سياسي، اجتماعي، اقتصادي و… تأثيرگذار است، بنابراين مطالعه يك فرد را از دستور كارمان خارج كرديم چراكه يك فرد به معني جريان نيست چون بهصورت يك جمعيت همفكر و نظاممند درنيامده است. ضمن اينكه در اين كتاب من ميخواستم سه نماينده مهم جريان روشنفكري ديني را مطالعه كنم و از طرفي آقاي ملكيان اصلا خودشان را روشنفكر ديني نميدانند.
اساسا آقاي ملكيان و همفكرانشان قايل به امكان جمع ميان روشنفكري و دين نيستند. و كساني كه مدعي امكان جمع ميان اين دو مفهوم هستند، ذيل عنوان روشنفكران ديني تعريف ميشوند. حالا اين روشنفكران ديني هم خود به دو دسته اجتهادي و التقاطي تقسيم ميشوند كه آقايان سروش و بازرگان و شريعتي از بزرگان شاخه روشنفكران ديني التقاطي هستند. البته ما در آن كتاب چهارم هم توضيح دادهايم كه بهطور مشخص آقاي سروش اكنون ديگر از موضع يك روشنفكر ديني خارج شده و ديگر يك روشنفكر سكولار است. يعني ديگر نميتوان او را روشنفكر ديني دانست. ولي چون خود او معتقد است كه يك روشنفكر ديني است ما در اين كتاب، مهمترين اصل را يعني روش معرفتشناسياش را مورد بررسي قرار دادهايم و بعد منظومههاي فكري هركدام از اين سه نفر يعني آقاي بازرگان و شريعتي و سروش را توضيح دادهايم. بنابراين علت انتخاب اين سه نفر براي بررسي توسط ما اين بوده است كه ايشان را نمايندگان اصلي جريان روشنفكري ديني التقاطي ميدانيم. افراد ديگر مثلا آقاي مطهري و شهيد صدر و… روشنفكر ديني اجتهادي هستند و آنها را مورد مطالعه قرار نداديم. همچنين افرادي مثل سيدجواد طباطبايي و ملكيان و… چون اصلا روشنفكر ديني نيستند و سكولارند، از موضع بحث ما خارج ميشوند.
كمي راجع به اين دستهبندي روشنفكري اجتهادي و التقاطي توضيح ميدهيد؟
جوهره روشنفكري را دو مسئله مهم تشكيل ميدهد. يكي اينكه علل انحطاط مسلمين چيست و مسئله دوم روشنفكر ديني نسبت دين و دنياي مدرن است.
يك نوع از روشنفكري وجود دارد كه از اساس قايل به تفكيك ميان دين و علم و عقلانيت است. در غرب در سير تاريخ تفكر به دورهاي تحت عنوان روشنگري ميرسيم يعني دورهاي كه مشخصه اصلي آن كافي دانستن عقل بشر براي حل معضلات انساني است و دين ديگر مذموم است و حتي خدا هم يك مسئله قابلطرح ميشود؛ همين روشنفكري هم وارد ايران شد، افرادي مثل آخوندزاده، طالبوف، ميرزا ملكمخان و مشيرالدوله از اولين كساني در كشور بودند كه اين جريان فكري را راه انداختند و اين همان است كه آن را روشنفكري سكولار ميناميم.
پس كسي كه به اين دو سئوال بخواهد پاسخ دهد در زمره روشنفكران است. حالا اگر در كنار عقلانيت از عنصر دين هم بهره ببرد، روشنفكر ديني است ولي اگر دين را كنار بگذارد يعني فقط و فقط متكي به خود و عقلانيت شد، روشنفكر سكولار يا همان غيرديني است. نتيجه ميگيريم كه روشنفكري از ريشه به دو دسته سكولار و ديني قابلتفكيك است.
تفكيك و دستهبندي ديگري هم در جريان روشنفكري ديني داريم و آن تمايز ميان روشنفكر ديني اجتهادي و التقاطي است. اگر روشنفكري در تحليل و بررسي، دين را تفسير به رأي كند يا اينكه يكي از مكاتب و تفكرات غربي را پيش فرض بگيرد، به بي راهه رفته است و ما او را در گروه روشنفكران ديني التقاطي قرار ميدهيم. بهعنوان مثال، روشنفكر ما سوسياليسم را پذيرفته است و بعد ميآيد با انديشه سوسياليستي قصه هابيل و قابيل را تفسير ميكند. اينگونه دين اسلام و سوسياليسم مدرن را با هم جمع ميكند. هرچند ميگويد اسلام با ماركسيسم جمع نميشود؛ مثل شريعتي. شريعتي خودش ميدانست و ميگفت كه اسلام با ماركسيسم جمع نميشود اما به امكان جمع اسلام و سوسياليسم معتقد بود. همانطور كه شنيدهايد كه ميگفت ابوذر، خداپرست سوسياليست بود. يا مثلا آقاي بازرگان تلاش ميكرد بين مفاهيم روز علم غربي مثل نظريه ترانسفورمي داروين كه متعلق به علم زيستشناسي بود و يا نظريه ترموديناميك و اسلام پيوند برقرار كند و بهنوعي بهدنبال يك نوع تأويلگرايي و تفسير به رأي بودند. به همين دليل ما اين بزرگواران را التقاطي ميدانيم. در صورتيكه اگر روشنفكر براي پاسخ به سئوالات خود به متن ديني رجوع كند يعني سئوالات خود را از دستاوردهاي جديد غرب، علم غرب و… بگيرد و براي پاسخ به آن از روش اجتهاد استفاده كند، ببيند قرآن و حديث چه پاسخي به اين موضوع دادهاند بهجاي اينكه بهدنبال پاسخ سوسياليسم به سئوال جديد خود باشد، يك روشنفكر ديني اسلامي و اجتهادي است. افرادي مثل شهيد مطهري، شهيد صدر، علامه طباطبايي، شهيد بهشتي، مقام معظم رهبري و… در اين دسته هستند كه من نام ايشان را در كتاب «جريانشناسي فكري ايران معاصر» جريان عقلانيت اجتهادي گذاشتهام چراكه به عقيده من در خود لفظ روشنفكري يك معناي سكولاريستي نهفته است. البته ايرادي ندارد كه ما تصرف معنايي كنيم ولي روشنفكري بهمعناي غربي آن واقعا با دين قابلجمع نيست.
بهنظر شما اين سه نفر (شريعتي، سروش و بازرگان) در منظومه فكريشان مكمل و متمم همديگرند يا نه در سه ساحت جداي از هم قابلتحليل هستند؟ آيا نقاط اشتراك يا افتراقي ميتوان براي آنها قايل بود؟
البته قابلانكار نيست كه شريعتي در روش معرفتشناسياش كاملا وامدار بازرگان و نهضت فكري او بود؛ اگرچه دغدغه بازرگان بيشتر تطبيق علوم طبيعي و تجربي روز با اسلام بود و مرحوم شريعتي بهدنبال فهم علوم اجتماعي بود. اين دو نفر التقاط را در بخشي از دين وارد كردند ولي آقاي سروش بعد از مقالهاي كه در ارديبهشت 1367 نوشتند تحت عنوان قبض وبسط تئوريك شريعت، همه دين را بهصورت التقاطي نگاه كردند. آنجا كه عصمت پيامبر را هم مشمول خطا دانستند و در اين مرحله ديگر از روشنفكران ديني هم خارج شدند و تبديل به يك روشنفكر سكولار شدند. بنابراين روش فكري و مطالعه اينها در طول يكديگر و همان التقاط است. تفسير به رأي، تأويلگرايي و… . البته از وجهي هم اين سه تن با هم متفاوت بودند. آقاي بازرگان ضدسكولاريسم بود اگرچه در اواخر عمرشان كمي به انديشههاي سكولار نزديك شد، آقاي شريعتي ضدليبراليسم ضدسكولاريسم بود ولي آقاي سروش يك ليبراليست سكولار هستند.
بهنظر شما مشكل اصلي روش دينپژوهي ايشان چيست؟
همان التقاط است. همينكه حرفهاي سوسياليسم، كنت و… را اصل قرار دهيم و بعد بهسراغ خوانش متون ديني برويم. اصلي كه خودش قابلابطال است و همين پيشفرض گرفتن اينها التقاط است و غلط. يعني به نوعي تحميل پيشفرضها بر متن ديني. تحميل تفسير به رأي خود. البته آقاي بازرگان و شريعتي واقعا نميخواستند به اين نتايج برسند، همانطور كه ميدانيد آقاي شريعتي وصيت كرده بود به افرادي مثل آقاي حكيمي كه آثار ايشان را از جهت مطابقت با اسلام بررسي كنند ولي آقاي سروش عالما و عامدا بهسمت التقاط ميرود، ايشان اساسا معتقد است كه ما تفسير بيرأي نداريم و بايد تفسير به رأي كنيم.
وقتي ميبينيم كه حرفهاي روشنفكران ديني التقاطي و سكولار نهايتا با هم يكي ميشود و يا دستكم مشتركات زيادي دارد، ميتوانيم نتيجه بگيريم كه هر روشنفكري كه راه اجتهادي را نپيمايد، به اين سرنوشت دچار ميشود.
بله، قطعا. هر روشنفكري كه در فهم دين قواعد ديني و عقلا را ناديده بگيرد و بهعنوان نمونه در فهم قرآن اصلا اهميتي به فصاحت و بلاغت ندهد؛ اين موضوع باعث ميشود كه در بعضي آيات حتي معناي ساده آيه درست فهم نشود يعني عقلا و دين ميگويند براي فهم درست آيات قرآن بايد صرف، نحو، بيان، لغت و بديع و… را بلد باشيم. بنابراين كسي كه قواعد را بلد باشد آيات را تفسير به رأي و تأويل نميكند. اما وقتي بلد نيست با پيشفرضهايش بهسراغ فهم آيات ميرود و در نتيجه آنچه را تفسير به رأي كرده بهعنوان مقصود و منظور آيات با يافتههاي علوم جديد مقابله ميكند و وقتي ديد فهم شخصياش با علوم جديد مطابقت ندارد، نميگويد حتما من اشتباه فهميدهام بلكه ميگويد قرآن اشتباه گفته است و در نتيجه كلام نبوي مشمول خطاست. كه قرآن هم درباره قوم يهود فرمود: «يحرّفونَ الكَلِمَ عَن مَواضِعه» يعني همين تفاسير به رأي باعث گمراهي ايشان شد. ببينيد همان بحث تفسير به رأي كه در قبض و بسط مطرح شد، نتيجهاش شد تجديد نبوي و نوشتههايي كه تحت عنوان طوطي و زنبور و بشير و مبشر در اين يكي دو سال اخير مطرح شده است.
روشنفكران ديني التقاطي از همان اول راه را اشتباه رفتند البته بعضي از آنها نيت صالح داشتند مثل شريعتي. آن زمان كه شريعتي نظرات خودش را ارائه ميكرد، در جو دانشگاهي ما يك روشنفكري شرقزده حاكم بود كه منادي جدايي دين و علم بود. و شريعتي فهماند كه اين دو غيرقابلتفكيكاند، در نتيجه اولين منتقدان شريعتي هم خود ماركسيستها هستند، ولي آقاي سروش اينطور نبود. آقاي سروش از اول ميدانست كه چه ميگويد. قبض و بسط معرفت ديني به حقايق ديني يعني قبض و بسط قرآن انجاميد و ايشان يك گام ديگر دارد و آن هم اين است كه بگويد خدا هم داراي قبض و بسط است.
فرق روشنفكران ديني با روشنفكران سكولار و خطرشان هم در همين است كه ميگويند ما دين را قبول داريم ولي آن را تفسير به رأي ميكنيم. سكولارها اصلا دين را قبول ندارند و موضعشان هم مشخص است. اميرالمؤمنين فرمود پيامبر با كفار روبهرو بود و من با اهل تأويل و خطر اينها بيشتر است. مثل خوارج كه كارشان بهجايي رسيد كه گفتند علي كافر است. و اولين كسي هم كه تأويلگرايي را در اسلام رواج داد، معاويه بود.
ميشود روشنفكري التقاطي را از اين جهت كه موجب رشد روشنفكري اجتهادي شده، مثبت دانست؟ يعني با بهوجود آمدن آراي افرادي مثل آقاي سروش ديگر در تاريخ انديشه اسلامي دو خط كاملا شفاف فكري با موضوعيت دين پديد آمد.
ببينيد ما در اين عالم شر مطلق نداريم. قطعا روشنفكري التقاطي منجر به رشد روشنفكري اجتهادي شد. وقتيكه فلسفه و كلام و عرفان رقيب هم شدند، رشد كردند. اما بايد توجه كنيم كه اين دستاورد مثبت براي روشنفكري ديني اجتهادي يعني مطرح شدن شبهات اصلي غربيان توسط كسي مثل آقاي سروش منجر به اين تنيجه نميشود كه بگوييم وجود خود اين جريان درست است.
نيت و قصد كساني مثل بازرگان و شريعتي همانطور كه گفتم مقدس بود ولي اينان آنموقع بهجاي تفسير شخصي اگر ميرفتند تفسير را از افرادي مثل طنطاوي و شيخ محمد عبده و سيدجمالالدين اسدآبادي بهعنوان اولين كسي كه مفهوم روشنفكري ديني را مطرح كرد ياد ميگرفتند، ميتوانستند روشنفكري اجتهادي را از همان اول پايهگذاري كنند. اگر اعتماد بيشتري به حوزه و علمايي مثل آقاي طالقاني و مطهري ميكردند و بهجاي تأثيرپذيري از اخوانالمسلمين و سيدقطب از ريشههاي فكري آنها يعني سيدجمالالدين تأثير ميگرفتند، دچار التقاط نميشدند. بهنظرم يكي از اشتباهات بزرگي كه روشنفكران ميكنند، اعتماد به نفسي است كه در حوزه دينشناسي دارند. حتما بين ايشان كه حوزههاي تخصصيشان غيرديني است و كسي كه 50 سال مشغول تفقه در دين بوده است در دينشناسي تفاوت وجود دارد. روشنفكر ما مجبور است و بايد در حوزه دينپژوهي به مرجعيت ديني روي بياورد. آقاي بازرگان در بطن شبهات ديني بود كه توسط علوم جديد مطرح ميشد. خوب بايد آن را بر حوزهها و مرجعيت ديني عرضه ميكرد و از آنها ميخواست كه به اين مسائل جواب دهند نه اينكه خود بهدنبال آن برود.
اين كار آنها مثل اين بود كه ما جراح نداشته باشيم و خود وارد عمل شويم و در نتيجه بيمارمان را زودتر بكشيم. يا مثل دوستي خاله خرسه. اين كار هم دين را له ميكند و از بين ميبرد. يعني نهايتا يك تفسير التقاطي و شخصي از دين ارايه كردهايم كه نتيجهاش شد اسلام منهاي روحانيت، منهاي مرجعيت. اول گفتند كه ما كار دينپژوهان سنتي حوزوي را انجام بدهيم بعد هم اصلا آنها را حذف كردند و اين شد كه پيروان آقاي بازرگان در نهضت آزادي حكم الهي قصاص را تعطيل كردند و خود آقاي بازرگان هم در اواخر عمر به گرايشهاي سكولاريستي دچار شدند. من نميدانم كه اگر آقاي شريعتي امروز زنده بود چه آرايي داشت ولي التقاط نتيجهاي جز سكولار شدن و نهايتا آتئيست شدن ندارد. و تاريخ هم بهترين گواه بر اين مدعاست.
* هفته نامه پنجره – شماره 56 – 30 مرداد1389